ســوره حـاقّـه [آن چه سزاوار و مسلم و حقّ است](روز بر حق قیامت)
این سوره مهمترین محورهاى بحث آن مربوط به قیامت و بسیارى از خصوصیات آن است و لذا سه نام از نامهاى قیامت یعنى «حاقه»، «قارعه» و «واقعه» در آن ذکر شده است.
محور دوم بحثهاى آن پیرامون سرنوشت اقوام کافر پیشین مخصوصا قوم عاد و ثمود و فرعون است که مشتمل بر انذارهاى قوى و موکدى است براى همه کافران و منکران قیامت. و محور سوم آن نیز پیرامون عظمت قرآن و مقام پیغمبر اکرم(ص) و کیفر تکذیب کنندگان است.
«الحاقه» قیامت کبرى است یعنى روزى که حق است و ثابت و غیر قابل تخلف و تردید ناپذیر. کلمه الحاقه» از مصدر «حق» است که به معناى ثابت و مقرر واقعى است و اگر در ادامه آن نیز جمله «ماالحاقه» آمده است حالت استفهامى است که به منظور بزرگ شمردن قیامت است.
در فارسى هم مى گوئیم مثلاً فلانى دانشمند است وچه دانشمندى و درست به همین جهت است که با آوردن ضمیر اکتفا شده است یعنى نیامده که «الحاقه و ماهى» بلکه دوباره کلمه «الحاقه» تکرار شده است و این جمله استفهامیه خبر است براى کلمه الحاقه. بنابراین جمله «الحاقه ما الحاقه» به غیر از بزرگداشت قیامت چیز دیگرى نمى خواهد و با تکرار آن این تصمیم و بزرگداشت را افاده مى نماید.
«ماهیت حرکتطلب است. طلب وقتیکه برای مطلوبی باشد حقانیت پیدا میکند اما اگر طلبی باشد بلامطلوب، این مساوی است با پوچ بودن و عبث بودن. شما هر کسی که کاری میکند - چون کار حرکت است – میگوید برای چه؟ اگر بگوید برای هیچچیز، میگویید پس تو دیوانهای، کارت پوچ و عبث است. ماهیت دنیا حرکت است. امروز همه قبول دارند که ماهیت این عالم حرکت است. اگر ماهیت این عالم سراسر حرکت است باید قبول کنیم که ماهیت عالم سراسر طلب است، یعنی جهان دنیا مساوی است با جهان طلب، نه اینکه یک شیء طلب است و یک شیئ از همان دنیا مطلوب، یک جزئش طلب است و یک جزئش مطلوب، همان مطلوبش هم طلب است، یعنی طلب و مطلوبها دردنیا نسبی است: تمام دنیا و تمام جهان طبیعت یکسره یک واحد طلب است. پس اگر جهان طبیعت یکسره حرکت است پس یکسره طلب است واگر یکسره طلب است طلب بدون مطلوب فیحدذاته محال است.
اگر فرض کنیم که خداوند این طلب را بدون مطلوب خلق کرده، یک کار پوچ و عبث است. در طلبها، درآنچه که طلب است، در این جهان، بهطور نسبی، احیانا یک کار باطل و پوچ صورت میگیرد، کاری که به مقصد نمیرسد بهعلتاینکه یک تزاحمی میان علل و اسباب رخ میدهد، مثلاینکه انسان برای مقصدی حرکت میکند بعد به موانعی برخورد میکند و کارش پوچ از آب درمیآید. درمجموع کارهای دنیا میتواند در کنار حقها و حقیقتها و رسیدن به مقصدها یک نرسیدن به مقصدهایی هم وجود داشته باشد، اما اگر همه عالم دنیا را درنظر بگیریم دیگر نرسیدن به مقصدی وجود ندارد، رسیدن به مقصد وجود دارد و آن همان است که به آن قیامت میگوییم، همان که او حق و حاقه است . کلمه حق و حقیقت و تحقق و حاقه و از این قبیل همه از یک ماده است و یک مقصود را میفهماند. الحاقه یک کلمه است و هم یک آیه است و هم درعینحال نیمجمله نیست و حتی یک جمله به صورت آن یک جملهها نیست، تمام هست ولی جمله نیست که از جنبه ادبی بگوییم یک چیزی در تقدیر است، این خبر است از برای مبتدای محذوف. سبک سخن قرآن اینگونه است، از اول میآید درعالم وحی بر پیغمبر، و بعد که پیغمبر بر مردم القاء میکند – در هر دو مرحله – شما میبینید که این کلمه، این حقیقت یکدفعه نمودار میشود: الحاقه. جز اینکه این کلمه این تصور را در ذهنها ایجاد کند هدف دیگری ندارد. حال چه؟ کمی به زبان ساده، به زبان ادبی بحث میکنیم. جمله برای این است که تصدیق بهوجود بیاورد. مثلاینکه میگویید من اینجا هستم، من فردا میخواهم چنین کاری را بکنم. جمله برای ایناستکه طرف به مطلبی تصدیق کند. ایناستکه در جمله باید مفردهایی بهکار برده شوند که این مفردها تصورها هستند وتصورها را که بایکدیگر به نوعی ترکیب میکنند تصدیق بهوجودمیآید. ولی گاهی هدف از اول ایناستکه تصور یک مطلب در ذهن طرف بیاید، مسئله، مسئله تصدیق نیست، اول القاء نفس آن تصور و خود آن تصور است.
یک وقت بر قلب مبارک پیغمبر روشن میشود به آنگونهای که ما نمیدانیم حقیقتش به چه شکل است. الحاقه: فقط توجه دادن به این حقیقت، مجسم کردن این حقیقت، ایجاد این تصور – که آن را مافوق تصور است – در ذهن او. یا وقتی که خود پیغمبر کلام را بر مردم القاء میکند میگوید: الحاقه آن حقیقت ثابت، آن حقی، آن تحققی و آن واقعیتی که هیچگونه بطلان و پوچی ولو بهطور نسبی در او راه ندارد، آن حقیقتی که این دنیا حقانیت خودش را از او کسب کرده است. همینقدر میگوید: الحاقه حقیقت. ذهنها متوجه حقیقت، حاقه و حق میشود. وقتی که این تصور را در اذهان ایجاد کند – که الآن کلمهای نیست که بخواهیم به جای کلمه حاقه بگذاریم جر همان کلمة حق، ثابت، حقیقت – فوراً برای آن کسی که به او القاء شده است، این سؤال مطرح میشود: او چیست؟ ایناستکه پشت سرش میفرماید: ما الحاقه. آن چیست؟ منطقیین میگویند «ما» سؤال از حقیقت شیء است:
اس المطالب ثلاثه علم
مطلب ما مطلب هل مطلب لم
سؤال این است که حقیقتش چیست؟ آن چیست؟ به دنبالش میاید: و ما ادریک ما الحاقه. توچه میدانی چیست؟ مگر تعریفشدنی است؟ مگر میشود برای آن جنس و فصل ذکر کرد و حد و رسم بیان کرد و با تعریف آن را ذکر کرد؟ تو چه میدانی؟ مطلب بالاتر و عظیمتر و فخیمتر است از اینکه دربارة چیستی وبهاصطلاح «مطلبما» ی آن صحبت بشود. پس سخن باید دربارة «مطلب هل» آن باشد یعنی این که وجود دارد. حال ما یک اثر وجودیش را بیان می کنیم، کوچکترین اثرش و اثر پیش از خودش را. (یک وقت یک شیء یک اثر دارد، اثری که خود شیء هست بعد اثرش را ایجاد میکند، و یک وقت یک شیء که میخواهد بیاید پیشاپیش آثارش آشکار میشود.) چه اثری؟ میفرماید سرنوشت قومی که این حاقه را – که به تعبیر دیگر به آن قارعه میگوییم – تکذیب کردند، ببینید مردمی با تکذیب این حاقه چه سرنوشتی پیدا کردند! و ما ادریک ما الحاقه از این چیستها چیزی به دست شما نمیآید چون اومافوق این چیستیهاست، اما شما به این مطلب توجه بکنید که چگونه اقوامی در اثر تکذیب این حقیقت به سرنوشتهای شومی گرفتار شدند، یعنی هر قومی که این حقیقت را انکار کند سرنوشتهای شومی خواهد داشت.
سرنوشت انسان درنهایت امر بستگی به قبول این حقیقت و ایمان به این حقیقت و تسلیم دربرابر این حقیقت دارد. این حقیقت همان حقیقتی است که ایمان به آن سرنوشت انسان است. این حاقه و این حقیقت همان است که ایمان به اوسرنوشت انسان است یعنی سرنوشت انسان بستگی دارد به اینکه به آن ایمان داشته باشد یا ایمان نداشته باشد.»( آشنایی با قرآن، مرتضی مطهری)
پس تاکید بر کلمه قیامت نشان از اهمیت آن است آن روز با نهایت درجه عظمتش و تقریبا عموم مفسرین حاقه را به معنى روز قیامت تفسیر کرده اند به خاطر اینکه روزى است که قطعا واقع میشود .
به جهت اهمیت خاص آناین سوره بنام «حاقّه» یعنى روز برحق قیامت نامگذارى شده است.
برای ارائه نظرات خود اینجا را کلیک کنید