پـرتویـی از نام سوره های قرآن کریـم :::: A beam of the name of quran sura's

آشنایی با نام، معانی و نام گذاری سوره های قرآن مجید :::: Familiar names, meanings and name of the Holy Quran Sura

پـرتویـی از نام سوره های قرآن کریـم :::: A beam of the name of quran sura's

آشنایی با نام، معانی و نام گذاری سوره های قرآن مجید :::: Familiar names, meanings and name of the Holy Quran Sura

کهف 18

 

سوره کهف (غار)   

    

 این سوره  با حمد و ستایش خداون آغاز و با توحید ایمان و عمل صالح پایان می یابد.

    اصل این سوره در خصوص داستان کهف است و در ادامه آیات اشاره به داستان حضرت موسی و خضر و داستان ذوالقرنین شده است برخلاف دیگر داستانه های قرآن در هیچ جای دیگر از قرآن سخنی از این موضوعات به میان نیامده است که این خود از ویژگی های این سوره است. 

    در این سه داستان اثبات نفی شریک و تشویق بر تقوی و ترس از خدا عنوان شده است. 

    « کهف» به معنای مغاره ای است که در کوه باشد و فرق آن با مغاره از نظر لغت این است که کهف از مغاره وسیع تر و بزرگ تر است و غار همان کهف است لیکن در صورتی که کوچک باشد.

    این سوره هم به نام کهف (اصحاب کهف) معروف است و هم به نام اصحاب رقیم. رقیم در واقع به معنای «مرقوم» است و اصحاب کهف از آن جهت که جماعتی در غار منزل کردند و اصحاب رقیم از آن جهت که گفته شده داستان و سرگذشتشتن در سنگ نبشته ای در آن ناحیه پیدا شده است و بعضی گفته اند نام کوهی است که غار در آن قرار داشته است. 

    غار اصحاب کهف به غار رجیب نیز معروف است که در هشت کیلومتری شهر عمان پایتخت اردن نزدیک دهی به نام رجیب است. این غار به مساحت 5/2×3 متر است که درآن سکویی با مساحت 3×3 متر و هشت یا هفت قبر به صورت قبور باستانی روم در آن وجود دارد. 

    قبل از اینکه به محتوای ماجرای اصحاب کهف اشاره شود بایستی به این نکته اشاره کرد که این آیات که داستان اصحاب کهف را بیان می­نماید همانطور که در خود آیه اشاره شده است جای تعجب نیست چرا که تمامی این نشانه ها و آنچه که در دیگر آیات و سوره های قرآن آمده همگی نشان از قدرت و عظمت و بزرگی خداوند است و این داستان به طوریکه خود قرآن گفته است همان مطلب گذشته را تأیید می کند و این ما هستیم که بایستی از آن درس عبرت بگیریم.  

اگر خداوند متعال موجودات روی کره زمین را در نظر بشر جلوه داد و دل های آدمیان را مجذوب آن ها نموده تا بدان ها سکون و اطمینان کنند همه به منظور امتحان است. 

     اگر خداوندپس از گذشت اندک زمانی همه موجودات روی زمین را با خاک یکسان نمود و از نظر انسان می اندازد و به صورت سرابی جلوه می دهد، همه و همه آیاتی  است الهی نظیر آیتی که در این داستان آورده شده است که خدا خواب را بر آنان مسلط نمود و در کنج غاری سیصد سال شمسی به خوابشان برد و وقتی بیدار شدند جز این به نظرشان نرسید که یا یک روز در خواب بودند و یا پاره ای از روز را. 

     آنچه در سیر این داستان بر اصحاب کهف می گذرد مملو از حکمت و فهم است که ربوبیت ارباب بت ها را باطل کند و نه ربوبیت خود بت ها را که آن ها مشتی سنگ و مجسمه و تصویری از ارباب خدایان بیش نبودند و در یک کلام توحید را اثبات کنند. 

    پس مکث هر انسان در دنیا و اشتغالش به زخارف و زینت های آن و دلباختگی اش نسبت به آن ها و غفلتش از ماسوای آن، خود نشانه ای است نظیر همین نشانه هایی که در داستان اصحاب کهف آمده است. همانطوری که وقتی آن ها بیدار شدند و خیال کردند روزی و یا پاره ای از روز خوابیده اند انسان ها هم وقتی در زوز موعود بیدار شده و می بینند، خیال می کنند یک روز و یا پاره ای از یک روز را در دنیا مکث کرده اند. پس این داستان در بین سایر آیات الهی پیش آمدی نوظهور و عجیب نیست جدا از اینکه در نوع خود مهجزه ای است از معجزات الهی برای عبرت انسان های غافل، اما حقیقتی است که همه روزه و تا شب و روز هست تکرار می گردد. 

    اینکه چرا این داستان در جایگاه خود مهم است به این دلیل است که دلالتی دارد بر قیامت و حق بودن آن از این جهت که اصحاب کهف در عالم خواب جانشان از بدن کنده شده و در این مدت طولانی مشاعرشان به کلی تعطیل گشته بود و حواس از کار باز ایستاده و آثار زندگی و قوای بدنی همه از کار افتاده یعنی بدن ها دیگر نشو و نمو نکرد، موی سر و رویشان و ناخن هایشان دیگر بلند نشد و شکل و قیافه شان عوض نگردید. اگر جوان بودند پیر نشدند و اگر سالم بودند مریض نگشتند. ظاهر بدن ها و لباس هایشان پوسیده نشد .آن وقت پس از روزگاری بس طولانی یعنی سیصد سال شمسی یک بار دیگر به حیات اولیه برگشتند و این خود به عینه قیامت است و نظیر مردن و دوباره زنده شدن است. هر دو در اینکه خارق العاده اند شریکند کسی که آن را قبول داشته باشد نمی تواند این را قبول نداشته باشد. 

     این ها همه نشانه هایی است برای درک عظمت و بزرگی خداوند و هیچ شک و ریبی باقی نمی گذارد که این داستان آیتی است الهی که منظور آن از بین بردن شک و تردید دل های انسان است برای شناخت خدا و اثبات حق و قیامت، از همین جاست که در نظر قوی می آید که اصحاب کهف بعد از چند ساعتی که مردم از حال آن ها واقف شدند از دنیا رفته باشند و منظور خدای تعالی همین بوده باشد که آیتی از خود نشان داده تا دهان به دهان در بشر منتشر شود تا در باره قیامت تعجب و استبعاد نکنند. 

  مفسران برای این موضوع شأن نزولی نقل کرده اند که خلاصه آن چنین است: جمعی از سران قریش، دو نفر از یاران خود را برای تحقیق در باره دعوت پیامبر اسلام(ص) به سوی دانشمندان یهود در مدینه فرستادند تا ببینند آیا در کتب پیشین چیزی در این زمینه یافت می شود؟آن ها به مدینه آمدند و با علمای یهود تماس گرفتند و گفتار قریش را بازگو کردند.علمای یهود به آن ها گفتند شما سه مسأله از محمد(ص) سؤال کنید اگر همه را پاسخ کافی گفت پیامبری است از سوی خدا(و طبق بعضی از روایات اگر دو سؤال از آن را پاسخ کافی و یک سؤال را سر بسته جواب داد پیامبر است) وگرنه مرد کذابی است که شما هر تصمیمی در باره او می توانید بگیرید. نخست از او سؤال کنید داستان آن گروهی از جوانان که در گذشته دور از قوم خود جدا شدند چه بود؟ زیرا آن ها سرگذشت عجیبی داشتند. و نیز از او سؤال کنید مردی که زمین را طواف کرد و به شرق و غرب جهان رسید که بود و داستانش چه بود؟ و نیز سؤال کنید حقیقت روح چیست؟ آن ها حرکت کردند و به مکه بازگشتند و سران قریش را ملاقات کردند گفتند ما معیار سنجش صدق و کذب محمد(ص) را پیدا کردیم، سپس سرگذشت خود را بازگو کردند بعد خدمت پیامبر (ص) رسیدند و سؤالات خود را مطرح کردند. پیامبر(ص) فرمود فردا به شما پاسخ خواهم گفت – ولی انشاءالله نفرمود – پانزده شبانه روز گذشت که وحی از ناحیه خدا بر پیامبر نازل نشد و جبرئیل به سراغش نیامد، ‌همین امر موجب شد که اهل مکه شایعاتی بسازند و مطالب ناموزونی نسبت به پیامبر (ص) بگویند. این امر بر پیامبر(ص) گران آمد ولی سرانجام جبرئیل فرارسید و سوره کهف را از سوی خداوند آوردکه در آن داستان آن گروه از جوانان و همچنین آن مرد دنیا گردبود. به علاوه آیه «یسئلونک عن الروح » را نیز بر پیامبر نازل کرد.پیامبر(ص) به جبرئیل فرمود چرا اینقدر تأخیر کردی؟ گفت من جز به فرمان خدا نازل نمی شوم، اجازه نداشتم. (لازم به تذکر است که دو بخش از سؤالات سه گانه در این سوره آمده اما آیه مربوط به روح در سوره  اسراء ذکر شده و این مطلب در قرآن کم نظیر نیست که  آیه ای به مناسبتی نازل شود و آن را به دستور پیامبر(ص) در لابه لای سوره خاصی جای دهند). 

    از آن جا که قرآن مسائل کلی حساس را غالباً در ضمن مثال و یا مثال ها و یا نمونه هایی از تاریخ گذشته مجسم می سازد، از داستان اصحاب کهف نیز به عنوان یک الگو و اسوه یاد شده است. 

    گروهی از جوانان با هوش و با ایمان در یک زندگی پر زرق و برق در میان انواع ناز و نعمت به سر می بردند. برای حفظ عقیده خود و مبارزه با طاغوت عصر خویش به همه این ها پشت پا ردند و به غاری از کوه که از همه چیز تهی بود بود پناه بردند و از این راه استقامت و پایمردی خود را در راه ایمان نشان دادند. جالب اینکه قرآن در اینجا با به کار گرفتن یکی از اصول فن فصاحت و بلاغت نخست سرگذشت این گروه را به طور اجمال برای آمادگی ذهن شنوندگان ضمن چهار آیه نقل کرده، سپس به تفصیل آن در ضمن چهارده آیه می پردازد. می فرماید: «آیا گمان کردی اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما بودنند؟ ما آیات عجیب تری در آسمان و زمین داریم که هر یک نمونه ای است از عظمت و بزرگی آفرینش و نیز در زندگی تو اسرار عجیبی وجود دارد که هر یک نشانه ای است از حقانیت دعوتت و همچنین در این کتاب بزرگ آسمانی تو آیات عجیب فراوان است، و مسلماً داستان اصحاب کهف از آن ها شگفت انگیز تر نیست.» اینکه نام این گروه اصحاب کهف (یاران غار) گذارده شده به خاطر همان است که آن ها برای نجات جان خود به غاری پناهنده شدند و اما رقیم در اصل از ماده رقم به معنی نوشتن است و به عقیده غالب مفسران این نام دیگری است برای اصحاب کهف، چرا که سرانجام نام آن ها را بر لوح هایی نوشته و بر در غار نصب کردند. بعضی نیز آن را نام کوهی می دانند که غار در آن واقع شده بود و بعضی آن را نام سرزمینی می دانند که آن کوه در آن بوده، به هر حال از آیات قرآن مشخص است که اصحاب کهف و رقیم یک گروه بودند و لذا مطلقاً سخنی از غیر آن ها به میان نمی آورد و این خود دلیل وحدت است. 

گفتار قرآن خالی از هر گونه خرافه ، و مطالب بی اساس و سخنان نادرست است و نقل چنین سرگذشت هایی برای بیداری و عبرت است. 

     اصحاب کهف در محیط و زمانی می زیستند که بت پرستی و کفر آن ها را احاطه کرده بود و یک حکومت جبار و ستمگر که معمولاً حافظ و پاسدار شرک و کفر و جهل و غارت گری و جنایت است بر سر آن ها سایه شوم افکنده بود. اما این گروه از جوانمردان که از هوش و صداقت کافی بر خوردار بودند سرانجام به فساد این آیین پی بردند و تصمیم بر قیام گرفتند و در صورت عدم توانایی، مهاجرت کردن از آن محیط آلوده. لذا قرآن در این مورد هم می فرماید: «ما دلهای آن ها را محکم ساختیم .» نخستین فکر توحید در دل آن ها پیدا شد ولی توانایی اظهار را نداشتند، اما خداوند دلهای آن ها را استحکام بخشید و به آن ها قدرت و شهامت داد تا به پا خیزند و آشکارا ندای توحید سر دهند. این جوانمردان با ایمان برای اثبات توحید و نفی بت ها به دلیل روشنی دست زدند و آن اینکه ما به وضوح می بینیم که این آسمان و زمین پروردگاری دارد که وجود نظام آفرینش دلیل بر هستی او است، ما هم بخشی از این مجموعه هستی می­باشیم بنابراین پروردگار ما نیز همان پروردگار آسمان ها و زمین است. سپس به دلایل دیگری نیز توسل جستند و آن اینکه: این قوم ما معبودهایی جز خدا انتخاب کرده اند ، آخر مگر اعتقاد بدون دلیل و برهان ممکن است؟‌چرا آن ها دلیل آشکاری برای الوهیت آن ها نمی آورند؟ آیا پندار و خیال یا تقلید کور کورانه می تواند دلیلی بر چنین اعتقادی باشد؟ این چه ظلم فاحش و انحراف بزرگی است. چه کسی ظالم تر است از آن کس که به خدا دروغ ببندد؟ این افترا هم ستمی است بر خویشتن چرا که انسان سرنوشت خود را به دست عوامل بدبختی و سقوط سپرده است و هم ظلمی است برجامعه ای که این نغمه در آن سر می دهد و به انحراف می کشاند، و هم ظلمی است به ساحت قدس پروردگار و اهانتی است به مقام بزرگ او. این جوانمردان موحد تا آن جا که در توان داشتند برای زدودن زنگار شرک از دل ها و نشاندن نهال توحید در قلب ها تلاش و کوشش کردند. اما آن قدرغوغای بت و بت پرستی در آن محیط بلند بود و خفقان ظلم و بیدادگری شاه جبار، نفس های مردان خدا را در سینه ها حبس کرده بود که نغمه های توحیدی آن ها در گلویشان گم شد. ناچار برای نجات خویشتن و یافتن محیطی آماده تر تصمیم به هجرت گرفتند و لذا در میان خود به مشورت پرداختند که به کجا بروند و به کدام سو حرکت نمایند؟ و نهایت به غار پناهنده شدند. همیشه روح توحید با یک سلسله صفات عالی انسانی همراه است، هم از آن ها سرچشمه می گیرد و هم در آن ها تأثیر متقابل دارد، به همین دلیل در این داستان اشاره شده که آن ها جوانمردانی بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند. اگر انسان گام های نخستین را در راه الله بر دارد و برای او به پا خیزد کمک و امداد الهی به سراغ او می شتابد، و آن ها در انتظار نشر رحمت الهی و یافتن راه نجات بودند. راه حق راهی است با موانع بسیار و دشواری های فراوان که اگر لطف خدا شامل انسان نشود پیمودن آن تا وصول به مقصد کار مشکلی است، لذا لطف خداوند بالاتر از آن است که بنده حق جو و حق طلبش را در این مسیر تک و تنها بگذارد. «الف  و لام» در کلمه «الکهف» شاید اشاره به این باشد که آن ها غار معینی را در نقطه دور دستی در نظر گرفته بودند که اگر تبلیغات توحیدشان به ثمر نرسد برای نجات خود از آن محیط آلوده و تاریک به آن غار پناه برند.کهف کلمه پر مفهومی است که همان بازگشت به ابتداعی ترین نوع زندگی بشر را به خاطر می آورد، محیطی که در آن نور و روشنایی نیست و شب های تاریک و سردش یادآور دردهای جانکاه انسان های محروم است، نه از زرق وبرق دنیای مادی در آن خبری است و نه از بستر نرم و زندگی مرفه! مخصوصاً با توجه به آنچه در تواریخ نقل شده که اصحاب کهف وزیران و صاحب منصبان بزرگ شاه بودند که بر ضد او و آئینش قیام کردند روشن می شود که گذشتن از آن زندگی پرناز و نعمت و ترجیح غار نشینی بر آن تا چه حد شهامت و گذشت و همت و وسعت روح می خواهد؟! ولی در آن غار تاریک و سرد و خاموش و احیاناً خطر ناک از نظر حمله حیوانات موذی ، یک دنیا نور و صفا و توحید و معنویت بود. خطوط رحمت الهی بر دیوار غاری نقش بسته و آثار لطف پروردگار در فضایش موج می زند، خبری از بت های رنگارنگ مسخره در آن نبود و دامنه طوفان ظلم جباران به آن کشیده نمی شد. انسان را از آن فضای محدود و خفقان بار محیط جهل و جنایت رهایی می بخشید و در فراخنای اندیشه آزاد غوطه ور می ساخت. آری این جوانمردان موحد، آن دنیای آلوده را که با تمام وسعتش زندان جانکاهی بود ترک گفتند و به غار خشک و تاریکی که ابعادش همچون فضایی بیکران می نمود روی آوردند. درست همچون یوسف پاکدامن که هر چه به او اصرار کردند اگر تسلیم هوس­های سرکش همسر زیبای مصر نشوی، زندان تاریک و وحشتناک در انتظار توست، او بر استقامتش افزود و سرانجام این جمله عجیب را به پیشگاه خداوند عرضه داشت: پروردگارا! زندان با آن همه درد های جانکاهش نزد من از این آلودگی که مرا به آن دعوت می کنند ، محبوبتر است، و اگر وسوسه های آن ها را از من دفع نکنی من در دام آن ها گرفتار خواهم شد. پس اصحاب کهف با این اعتقاد راستین به غار پناهنده شدند. غاری که از جهاتی هم یک غار عادی نبود. دهانه غار رو به شمال گشوده می شد و چون در نیم کره شمالی زمین –قطعاً- بوده است نور آفتاب به درون آن مستقیماً نمی تابید چنانچه قرآن می فرماید: اگر به خورشید نگاه می کردی  می دیدی که به هنگام طلوع در طرف راست غار قرار می گیرد و به هنگام غروب در طرف چپ، و به این ترتیب نور مستقیم آفتاب که تداوم آن ممکن است موجب پوسیدگی و فرسودگی شود به بدن آن ها نمی تابید، ولی نور غیر مستقیم به قدر کافی وجود داشت. گویی خورشید مأموریت داشت از سمت راست غار بگذرد. بودن دهانه غار به سوی شمال سبب می شد که باد های ملایم و لطیفی که معمولاً از سمت شمال می وزد به آسانی درون غار وارد شود و در همه زوایای آن روح تازه ای بدمد. آن ها در یک محیط وسیع از غار قرار داشتندو در دهانه غار که معمولاً تنگ است جایگاه آن ها نبود بلکه قسمت های وسط غار را انتخاب کرده بودند که هم از چشم بینندگان دور باشند و هم از تابش مستقیم آفتاب. ذکر این موارد این نتیجه گیری معنوی را نیز در بر دارد که قرآ نهم می فرماید: این از آیات خداست ، هر کس را خدا هدایت کند هدایت یافته واقعی اوست و هر کس را گمراه نماید سرپرست و راهنمایی هرگز برای او نخواهی یافت. 

آری آن­ها که در راه خدا گام بگذارند و برای او به جهاد برخیزند در هر قدمی آنان را مشمول لطف خود می­سازد، نه فقط در اساس کار که جزییات هم لطفش شامل حال آن­ها است. نکته قابل تأمل دیگر در این داستان به خواب رفتن آنـان بود. خواب آن­هـا یک خواب عـادی و معمولی نبود. قـرآن  می فرماید: اگر به آنها نگاه می­کردی خیال می کردی آن­ها بیدارند در حالی که در خواب فرو رفته بودند. و این نشان می دهد که چشمان آن ها کاملاً باز بوده است درست همانند یک انسان بیدار، این حالت استثنایی شای برای آن بوده که حیوانات موذی به آنان نزدیک نشوندچرا که از انسان بیدار می ترسند و یا به خاطر اینکه منظره رعب انگیزی پیدا کنند که هیج انسانی جرأت ننماید به آنها نزدیک شود و این خود یک سپر حفاظتی برای آن ها بوده است. از دیگر معجزات الهی این بود که برای اینکه بر اثر گذشت سالیان دراز از این خواب طولانی اندام آن ها نپوسد آن ها به سمت راست و چپ گردانیده می­شدند تا خون بدنشان در یک جا متمرکز نشود و فشار و سنگینی در یک زمان طولانی روی عضلاتی که بر زمین قرار داشتند اثر زیان بار نگذارد. در این میان شگی هم که همراه آن ها بود بر دهانه غار دست ها را گشوده و به حالت نگهبانی خوابیده بود. با اینکه در آیات قرآن تا کنون سخنی از سگ اصحاب کهف نبوده ولی قرآن مخصوصاً در ذکر داستان ها گاه تعبیراتی می­کند که از آن مسایل دیگری روشن می شود از جمله بیان حالت سگ اصحاب کهف، نشان می دهد که آن ها سگی به همراه داشتند که پا به پای آن ها راه می رفت و گویی مراقب و نگهبانشان بود. آیا این به مفهوم آن نیست که در راه رسیدن به حق همه عاشقان این راه می توانند گام بگذارند و درهای کوی دوست به روی کسی بسته نیست از وزیران توبه کار شاه جبار گرفته تا مرد چوپان و حتی سگش ؟! مگر نه این است که قرآن می فرماید : « تمام ذرات موجودات در زمین و آسمان و همه درختان و جنبندگان ذکر خدا می گویند، عشق او را در سر و مهر اورا در دل دارند » (آیه 44 سوره اسراء). خواب اصحاب کهف آنقدر طولانی شد که به 309 سال بالغ گردید و به این ترتیب خوابی بود شبیه به مرگ و بیداریش همانند رستاخیز. بعد از اینکه از خواب بیدار شدند از وضع قیافه و موها و ناخنها و همچنین طرز لباسهایشان در شک فرو رفتند که نکند این یک خواب غیر عادی باشد ،به هر حال فکر کردند که یک روز یا کم تر از یک روز در خواب بودند. آن­ها احساس گرسنگی و نیاز به غذا می کردند چون ذخیره های بدن آن ها تمام شده بود لذا نخستین پیشنهادشان این بود که سکه نقره هایی را که با خود داشتند به دست یکی از نفرات خود بدهند و او را به شهر بفرستند تا برود و ببیند کدامین فروشنده غذای پاکتری دارد ، به مقدار روزی و نیاز از آن برای آن ها بیاورد. اما باید نهایت دقت را به خرج دهد و هیچکس از وضع آن ها آگاه نشود. چرا که اگر کسی از وضع آن ها آگاه می شد و به آن هادست می یافت یا سنگسارشان می کردند یا به آیین خویش باز می گرداندند که در آن صورت هرگز روی نجات و رستگاری را نمی دیدند.نکته جالب اینکه گفتند هر غذایی را نخرد بلکه بنگرد در میان فروشندگان کدامین نفر غذایش از همه پاکتر است آن را انتخاب کند. بعضی مفسران گفته اند این سخن ناظر به حیوانات ذبح شده است زیرا آن ها می دانستند در آن شهرافرادی هستند که گوشت های آلوده و احیاناً مردار می فروشند و یا بعضی از آن ها کسب و کارشان اصولاً به حرام آلوده بوده ، آن ها توصیه می کنند از خرید طعام از چنین اشخاصب پرهیز شود. ولی ظاهراً این جمله مفهوم وسیعی دارد که هر گونه پاکی ظاهری و باطنی را شامل می شود و این توصیه ها یی است به همه رهروان راه حق که نه تنها به غذای روحانی بیندیشند بلکه مراقب پاکی غذای جسمشان نیز باشند پاک از هرگونه آلودگی حتی در بحران ترین لحظات زندگی نیز این اصل را فراموش نکنند.همچنانکه در روایات اسلامی تأکید فراوانی روی غذای حلال و تأثیر آن در استجابت دعا و صفای قلب شده است. اصحاب کهف اصرار داشتند در آن محیط کسی از جایگاه آن ها آگاه نشود ، مبادا آن ها رامجبور به قبول آیین بت پرستی کنند آن ها می خواستند ناشناخته بمانند تا از این طریق بتوانند نیروی خود را برای مبارزات آینده و یا لااقل برای حفظ ایمان خویش نگهدارند. این خود یکی از اقسام تقیه سازنده است زیرا حقیقت تقیه این است که انسان از به هدر دادن نیروها جلوگیری کند و با پوشیدن خویش یا عقیده خویش موجودیت خود را حفظ کند تا در موقع لزوم بتواند به مبارزات مؤثر خود ادامه دهد. 

اما به زودی داستان هجرت این گروه از مردان با شخصیت در آن محیط ، در همه جا پیچید و شاه جبار سخت برآشفت، نکند هجرت یا فرار آن ها مقدمه ای برای بیداری و آگاهی مردم گردد و یا به مناطق دورو نزدیک برود و به تبلیغ آیین توحید و مبارزه با شرک و بت پرستی بپردازند، لذا دستور داد مأموران مخصوص همه جا به جستجوی آن ها بپردازند و اگر رد پایی یافتند آنان را دستگیرشان کرده و به مجازات برسانند.اما هر چه جستجو کردند کمتر یافتند و این خود معمایی برای مردم محیط و نقطه عطفی در سازمان فکر آن ها شد و شاید همین امر که گروهی از برترین مقامات مملکتی پشت پا بر همه مقامات مادی بزنند و انواع خطرات را پذیرا گردند ، سرچشمه بیداری و آگاهی برای گروهی از مردم شد. ولی به هر حال داستان اسرارآمیز این گروه در تاریخشان ثبت گردید و از نسلی به نسل دیگر انتقال یافت و صدها سال بر این منوال گذشت . اکنون به سراغ مأمور خرید غذا برویم و ببینیم بر سر او چه آمد. او وارد شهر شد ولی دهانش از تعجب باز ماند. شکل ساختمان ها به کلی دگرگون شده، قیافه­ها همه ناشناس، لباس ها طرزجدیدی پیدا کرده و حتی طرز سخن گفتن و آداب و رسوم مردم عوض شده است ویرانه های دیروز تبدیل به قصرها و قصرهای دیروز به ویرانه ها مبدل گردیده.! شاید در یک لحظه کوتاه فکر کرد که هنوز خواب آست و آنچه    می بیند رؤیاست اما متوجه می شود آنچه می بیند عین واقعیتی عجیب و باور ناکردنی. او هنوز فکر می کند خوابشان در غار یک روز یا یک نیمه روز بوده ،پس این همه دگرگونی چرا؟ این همه تغییرات چگونه امکان پذیر است. از سوی دیگر قیافه او برای مردم نیز عجیب و نامأنوس است، لباس او، طرز سخن گفتن او، و چهره و سیمای او همه برای آن ها تازه است و شاید این وضع نظر عده ای را به سوی او جلب کرد و به دنبالش روان شدند. تعجب او هنگامی به نهایت رسید که دست در جیب کرد تا بهای غذایی را که خریده بود بپردازد، فروشنده چشمش به سکه هایی افتاد که به 300 سال قبل و بیشتر تعلق داشتو شاید نام دقیانوس شاه جبار آن زمان بر آن نقش بود، هنگامی که توضیح خواست، او در جواب گفت تازگی این سکه را به دست آورده ام. کم کم از قرائن احوال بر مردم مسلم شد که این مرد یکی از گروهی است که نامشان را در تاریخ 300 سال قبل خوانده اند و در بسیاری از محافل سرگذشت اسرارآمیزشان مطرح بوده است. و خود او متوجه شد که در چه خواب عمیق و طولانی، او و یارانش فرو رفته بودند. این مسأله مثل بمب در شهر صدا کرد و زبان به زبان در همه جا پیچید. بعضی از مورخان می نویسند در آن ایام زمامدار صالح و موحدی بر آن ها حکومت می کرد ولی هضم مسأله معاد جسمانی و زنده شدن مردگان بعد از مرگ برای مردم آن محیط مشکل بود، جمعی از آن ها نمی توانستند باور کنند که انسان بعد از مردن به زندگی باز می گردد اما ماجرای خواب اصحاب کهف دلیل دندانشکنی شد برای آن ها که طرفدار معاد جسمانی بودندو لذا قرآن هم می فرماید: همانگونه که آن ها را به خواب فرو بردیم از آن خواب عمیق و طولانی بیدار کردیم و مردم را متوجه حالشان نمودیم تا بدانند وعده رستاخیز خداوند حق است.چرا که این خواب طولانی که صدها سال به طول انجامید بی شباهت مرگ نبود و بیدار شدنشان همچون رستاخیز، بلکه می توان گفت این خواب و بیداری از پاره­ای جهات از مردن و بازگشتن به حیات عجیب تر بود زیرا صدها سال بر آن ها گذشت در حالی که بدنشان نپوسید ، در حالی که نه غذایی خوردند و نه آبی نوشیدند، در این مدت طولانی چگونه زنده ماندند؟ آیا این دلیل بر قدرت خدا بر هر چیز و هر کار نیست؟ حیات بعد ازمرگ با توجه به چنین صحنه ای مسلماً امکان پذیر است. برخی از مورخان نوشته اند که مأمور خرید غذا به سرعت به غار بازگشت و دوستان خود را از ماجرا آگاه ساخت، همگی در تعجب فرو رفتند و از آن جا که احساس می کردند همه فرزندان و برادران و دوستان را از دست داده اند و هیچکس از یاران سابق آن ها زنده نمانده تحمل این زندگی برای آن ها سخت و ناگوار بود، از خدا خواستند که چشم از این جهان بپوشند و به جوار رحمت حق منتقل شوند ، و چنین شد.  آن ها چشم از جهان پوشیدند و جسدهای آن ها در غار مانده بود که مردم به سراغشان آمدند. در اینجا نزاع و کشمکش بین طرفداران مسأله معاد جسمانی و مخالفان آن ها در گرفت. مخالفان سعی داشتند که مسأله خواب و بیداری اصحاب کهف به زودی به دست فراموشی سپرده شود، و این دلیل دندان شکن را از دست موافقان بگیرند لذا پیشنهاد کردند در غار گرفته شود تا برای همیشه از نظر مردم پنهان گردند. و برای خاموش کردن مردم می گفتند زیاد از آن ها سخن نگوئید، آن­ها سرنوشت اسرار آمیزی داشتند که پروردگارشان از آن آگاه تر است، بنابراین داستان   آن­ها را رها کنید و به حال خودشان واگذارید، در حالی که مؤمنان راستین از این امر آگاهی یافته بودند و آن را سند زنده ای برای اثبات رستاخیز به مفهوم حقیقیش می دانستند، سعی داشتند این داستان هرگز فراموش نشود و لذا گفتند: ما در کنار مدفن آن ها مسجد و معبدی می سازیم تا مردم یاد آن ها را از خاطره ها هرگز نبرند به علاوه از روح پاک آن ها استمداد طلبند.  

    اصحاب کهف سرانجام بدرود حیات گفتند و به خاک سپرده شدند، سپس علاقه مندان به آن­ها تصمیم گرفتند معبدی در کنار آرامگاه آنان بسازند و قرآن هم این موضوع را در آیات خود با لحن موافقی آورده است و این نشان می دهد که ساختن معبد به احترام قبور بزرگان دین نه تنها حرام نیست – آن چنان که وهابی ها می پندارند- بلکه کار خوب و شایسته ای است. و این نیز واضح است که این گونه بناها کمترین منافاتی با مسأله توحید و اختصاص پرستش به الله ندارد، زیرا احترام، مطلبی است . عبادت و پرستش مطلبی دیگر. 

     این ماجرای عجیب تاریخی که قرآن آن را خالی از هر گونه خرافه و مطالب بی اساس و ساختگی آورده است مانند همه داستان های قرآن مملو از نکات سازنده  تربیتی است از جمله :

·                  شکستن سد تقلید و جدا شدن از همرنگی با محیط فاسد است، جوانمردان اصحاب کهف استقلال فکری خود را در برابر اکثریت گمراه محیط از دست ندادند و همین امر سبب نجات و رستگاریشان شد. اصولاً انسان باید «سازنده محیط» باشد نه «سازش کار با محیط» و به عکس آن چه سست عنصران فاقد شخصیت می گویند «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو» افراد با ایمان و صاحبان افکار مستقل می گویند: « همرنگ جماعت شدنت رسوایی است».

·                  «هجرت» از محیط های آلوده درس دیگری ازاین  ماجرای عبرت انگیز است ، آن ها خانه های شاهانه و مرفه و مملو از نعمت های مادی را رها کردند و به انواع محرومیت ها در غاری که فاقد همه چیز بود تن در دادند تا ایمان خود را حفظ کنند و تقویت دستگاه ظلم و جور و کفر و شرک ننمایند.

·                  « تقیه» به معنی سازنده اش درس دیگری این داستان است، آن ها اصرار داشتند که وضعشان برای مردم شهر روشن نشود و همچنان در پرده اسرار بماند مبادا بیهوده جانشان را از دست دهندو یا اجبارآن ها را به همان محیط فساد باز گرداند و می دانیم تقیه چیزی جز این نیست که انسان موضع واقعی خود را در جایی که افشاگری بی نتیجه است مکتوم دارد تا نیروی خود را برای موقع مبارزه و ضربه زدن بر دشمن حفظ کند.

·                  عدم تفاوت در میان انسان ها در مسیر الله و قرار گرفتن « وزیر» در کنار «چوپان» و حتی سگ پاسبانی که راه آن ها را می سپرد درس دیگری در این زمینه است تا روشن شود امتیازات دنیای مادی و مقامات مختلف آن کمترین تأثیری در جدا کردن صفوف رهروان راه حق ندارد که راه حق راه توحید است و راه توحید راه یگانگی همه انسان ها است.

·                  امدادهای شگفت آورالهی به هنگام بروز بحران ها نتیجه دیگری است که به ما می آموزد ، دیدیم که چگونه خداوند اصحاب کهف را برای نجات از آن شرایط نا مطلوب اجتماعی سال ها در خواب عمیق فرو برد و در زمان مساعد از خواب بیدار کرد، زمانی که از آن ها به عنوان جمعی از قهرمانان راه توحید قدر دانی کردند و نیز دیدیم در این مدت چگونه بدت های آن ها را از گزند حوادث حفظ کرد و رعب و وحشت را سپری برای محافظت آن ها در مقابل مهاجمین قرار داد.

·                  آن ها در این داستان درس«پاکی تغذیه» حتی در سخت ترین شرایط را به ما آموختند چرا که غذای جسم انسان اثر عمیقی در روح و فکر و قلب انسان دارد، و آلوده شدن به غذای حرام و ناپاک انسان را از راه خدا و تقوی دور می سازد.

·                لزوم تکیه بر مشیت خدا و استمداد از لطف او، و گفتن « انشاءالله» در خبرهایی که از آینده می دهیم درس دیگری بود که در ضمن این داستان آموختیم.

·                  در قرآن از آن ها به عنوان «جوانمرد» (فتیه) یاد می شود در حالی که طبق بعضی از روایات آن ها از نظر سن خوان نبودند و اگر قبول کنیم که آن ها در آغاز وزیران شاه جبار بودند نیز  می توان پذیرفت که سن و سالی داشتند . این نشان می دهد که منطق قرآن در مورد جوانی همان رعایت اصول جوانمردی ، یعنی پاکی ، گذشت، شهامت  و رشادت است.

·                  لزوم بحث منطقی در برخورد با مخالفان درس آموزنده دیگر این داستان است چرا که آن ها به هنگامی که می خواستند آیین شرک آلود محیطشان مورد انتقاد قرار دهند به دلائلی منطقی متوسل می شدند . اصولاً کار همه پیامبران و رهبران الهی در برخورد با مخالفان بحث آزاد و منطقی بوده و توسل به زور ، آن هم برای خاموش کردن آتش فتنه منحصر به مواردی بوده که بحث منطقی مؤثر نمی افتاد یا مانع بحث های منطقی می شدند.

·                  بالاخره مسأله امکان معاد جسمانی و بازگشت انسان ها به زندگی مجدد به هنگام رستاخیز؛ آخرین درسی است که این ماجرا به ما می دهد. البته نمی توان گفت که نکات آموزنده این داستان منحصر به این هاست ولی حتی یکی از این موارد برای نقل چنین داستانی کافی به نظر می رسد تا چه رسد به همه آن ها.

به هر حال هدف، داستان سرایی و سرگرمی نیست، هدف ساختن انسان های مقاوم، با ایمان، آگاه و شجاع است که یکی از طرق آن نشان دادن الگوهای اصیل در طول تاریخ پرماجرای بشر است.

و این سوره به نام «کهف» به معنای «غار» که اشاره است به اصحاب کهف (یاران غار) نام گذاری شده است. 

                                      

                                      برای ارائه نظرات خود اینجا را کلیک کنید 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد