سوره یوسف (نام یکی از پیامبران الهی)
آیات این سوره جز چند آیه آخر آن، سر گذشت جالب و شیرین و عبرت انگیز پیامبر خدا، حضرت یوسف (ع) را بیان می کند. از مجموع 27 بار ذکر نام یوسف در قرآن 25 بار در این سوره نام حضرت یوسف(ع) ذکر شده است. محتوای این سوره بر خلاف دیگر سوره ها که در مورد پیامبران دیگر است ، به صورت یکجا و پیوسته آمده است و بیش از 10 بخش یا 4 فصل با بیان فوق العاده گویا، جذاب، فشرده، عمیق، مهیج در مورد داستان حضرت یوسف(ع) سخن گفته است. این داستان دارای عالی ترین درس های عفت و خویشتن داری و تقوی و ایمان و تسلط بر نفس در مورد آنچه که بر حضرت یوسف(ع) گذشته، می باشد.
ساده ترین مطالب قرآن، داستان های آن است که با کتاب های داستان تفاوت دارد. ازجمله اینکه : قصه های قرآ ن یافتنی است، نه بافتنی. عبرت آموز است، نه سرگرمی. حق است، نه باطل. آموزنده است، نه بدآموز.
در داستان های قرآن، حتی کلمه و حرفی اضافه نیست. در داستان حضرت یوسف(ع) هرگز اشاره به نام منطقه ، سن یوسف، عمق چاه، نام برادران و نام عزیز مصر و نام همسر او نشده است، ولی صدها نکتة اخلاقی ، خانوادگی، اعتقادی، حقوقی، تربیتی و ارشادی در آن نهفته است. اساساً قرآن در نقل تاریخ بر نکات اساسی تکیه می کند.
«یوسف» نام یکى از فرزندان یعقوب. این کلمه عبرى است و نباید براى آن اشتقاق عربى درست کرد همانگونه که بعضى ها آن را مشتق از اسف دانسته اند اساسا وزن یُفْعُل در عربى وجود ندارد. بنابراین، این کلمه بخاطر علمیت و عجمیت غیر منصرف است.
در داستان زندگى حضرت یوسف، آیات و نشانههاى زیادى از قدرتنمایى خداوند به چشم مىخورد، که هر کدام از آنها مایهى عبرت و پند براى اهل تحقیق و جستجو است؛ از آن جمله است: 1- خواب پر راز و رمز حضرت یوسف. 2- علم تعبیر خواب. 3- تشخیص و اطلاع یافتن یعقوب از آینده فرزند خود. 4- در چاه بودن و آسیب ندیدن. 5 - نابینا شدن و دوباره بینا شدن حضرت یعقوبعلیه السلام. 6- قعر چاه و اوج جاه. 7- زندان رفتن و به حکومت رسیدن. 8 - پاک بودن و تهمت ناپاکى شنیدن. 9- فراق و وصال. 10- بردگى و پادشاهى. 11- زندان براى فرار از گناه. 12- بزرگوارى و عفو سریع برادران خطاکار و دهها نکته دیگر.
این سوره به صورت یک مجموعه کامل سرگذشت یوسف پیامبر را نقل مى کند و در آغاز مطلب از این داستان به عنوان زیباترین داستانها (احسن القصص) یاد مى کند.
قصه از آنجا شروع مى شود که یوسف در خواب مى بیند که یازده ستاره به اضافه آفتاب و ماه به او سجده مى کنند. وقتى او این خواب را به پدرش یعقوب تعریف مى کند، پدر به او مى گوید که خواب خود را به برادرانت تعریف نکن که به تو آسیب مى رسانند و به او مى گوید که این خواب تعبیر خوشى دارد و خداوند تو را برگزیده خود خواهد کرد و به تو تأویل احادیث را یاد خواهد داد و نعمتش را بر تو تمام خواهد کرد همانگونه که بر پدرانت تمام کرده است.
با این مقدمه، داستان شروع مى شود و از کینه و حسد برادران یوسف نسبت به او خبر مى دهد که باعث شد او را با خود به صحرا ببرند و در صحرا به چاه اندازند و پیش پدر خود به دروغ بگویند که یوسف را گرگ خورده است.
در این میان کاروانى از راه مى رسد و یوسف را از چاه بیرون مى آورد و او را با خود به مصر مى برد و به قیمت ناچیزى به پادشاه مصر مى فروشد و این زمینه اى براى رشد یوسف مى شود و خداوند به این وسیله او را قدرت مى بخشد و به او نبوت و علم عطا مى کند.
همسر پادشاه مصر عاشق یوسف مى شود و او را به سوى خود مى خواند ولى یوسف عفت و پاکدامنى خود را حفظ مى کند. همسر پادشاه مورد ملامت زنان شهر قرار مى گیرد و او در یک مجلسى که زنان را دعوت کرده بود، یوسف را به آنها نشان مى دهد وقتى آنها زیبایى خیره کننده یوسف را مى بینند با چاقوهایى که براى خوردن میوه در دست داشتند، دستهاى خود را مى برند و اظهار مى دارند که او از جنس بشر نیست بلکه او فرشته اى بزرگوار است.
مقاومت یوسف در برابر خواسته نامشروع همسر پادشاه سبب مى شود که یوسف به زندان بیفتد. دو نفر دیگر را نیز به زندان مى برند و با یوسف هم بند مى شوند آن دو نفر هر کدام خوابى مى بینند و یوسف خواب آنها را تعبیر مى کند و در همان زندان آنها را به سوى خداوند یکتا دعوت مى کند و یوسف سالها در زندان مى ماند.
از طرف دیگر روزى پادشاه مصر خوابى مى بیند و اطرافیان او از تعبیر خواب او ناتوان مى شوند و به او خبر مى دهند که یوسف مى تواند خواب او را تعبیر کند. یوسف را از زندان بیرون مى آورند و تعبیر خواب پاشاه را از او مى پرسند و او چنین تعبیر مى کند که هفت سال خشکسالى و قحطى خواهد شد و آنها را راهنمایى مى کند که براى مقابله با قحطى چه کار بکنند. یوسف نزد پادشاه موقعیت خوبى پیدا مى کند و همسر پادشاه اعتراف مى کند که یوسف بى گناه است و من از او کام دل خواستم. به هر حال پادشاه، یوسف را خزانه دار خود مى کند.
قحطى شروع مى شود و برادران یوسف براى گرفتن غلّه پیش یوسف مى آیند و او را نمى شناسند ولى یوسف آنها را مى شناسد یوسف به آنها مى گوید: شما برادرى در خانه دارید او را نیز نزد من بیاورید و اگر او را نیاورید به شما چیزى داده نخواهد شد، برادران پیش یعقوب برمى گردند و اظهار مى دارند که به ما غله ندادند و تو باید برادرمان را به همراه ما بفرستى تا به ما غله دهند و ما او را حفظ خواهیم کرد. یعقوب مى گوید: چگونه او را به شما بسپارم در حالى که پیش از این برادرش (یوسف) را نیز به شما سپرده بودم، خداوند خود حافظ او باشد و شما باید با خدا پیمان ببندید که او را نزد من مى آورید و اى فرزندان من! از یک در وارد نشوید بلکه از چند در وارد شوید،حکم از آنِ خداوند است بر او توکل کردم و همه باید به او توکل کنند.
برادران به سوى مصر حرکت مى کنند و بر یوسف وارد مى شوند، یوسف برادر کوچک خود را کنار خود جاى مى دهد ولى خود را معرفى نمى کند و به هنگام دادن غلّه، به مأموران دستور مى دهد که مخفیانه پیمانه پادشاه را در بار برادر کوچکش بگذارند و اعلام مى شود که پیمانه پادشاه گم شده و از بار هر کس که پیدا شود او باید بازداشت شود. بارها را مى گردند و از بار برادر کوچک یوسف پیدا مى شود، برادران به ناچار او را در مصر رها مى کنند و به کنعان پیش یعقوب برمى گردند و با نهایت شرمندگى جریان دزدى پیمانه پادشاه و بازداشت برادر کوچک را تعریف مى کنند، یعقوب از صبر جمیل سخن مى گوید و امید خود را به خدا مى بندد ولى آنچنان درفراق پسران خود گریه مى کند که بینایى خود را از دست مى دهد و شکایت پیش خدا مى برد.
یعقوب که از بازگشت یوسف و برادر کوچکش ناامید نشده بود، به فرزندان دستور مى دهد که یوسف و برادرش را جستجو کنند و ناامید نباشند که فقط کافران از رحمت خدا ناامید مى شوند. آنان بار دیگر پیش یوسف مى آیند و از وضع اسفبارى که براى آنها و خانواده یعقوب پیش آمده سخن مى گویند. یوسف به آنها مى گوید: آیایادتان هست که به یوسف چه کردید؟ آنها فریاد مى زنند که آیا تو یوسف هستى؟ و یوسف مى گوید: آرى و این برادر من است، خدا بر من منت گذاشته و خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمى کند. آنهابا شرمندگى، به خطاى خود اعتراف مى کنند ولى یوسف آنها را مى بخشد و پیراهن خود را به آنان مى دهد و مى گوید: این پیراهن را ببرید و به روى پدرم بیندازید که بینایى خود را باز مى یابد و همگى پیش من آیید.
یعقوب، بوى پیراهن یوسف را از فرسنگهاى دور مى شنود و آن را اظهار مى دارد ولى اطرافیان، او را به گمراهى دیرینه متهم مى کنند اما وقتى قافله مى رسد پیراهن را به روى او مى اندازند و او بینا مى شود و مى گوید: آیا به شما نگفتم که من از خدا چیزى را مى دانم که شما نمى دانید؟ و فرزندانش پیش او نیز به خطاى خود اعتراف مى کنند و از او مى خواهند از خدا براى آنان طلب آمرزش کند و او چنین مى کند.
برادران یوسف همانگونه که او گفته بود همگى به همراه پدر و مادر یوسف به مصر رهسپار مى شوند و یوسف از آنان استقبال مى کند و پدر و مادر خود را بر تخت مى نشاند و آنان همگى در برابر یوسف تعظیم و سجده مى کنند و بدینگونه یعقوب به یوسف مى رسد و یوسف از نعمتهایى که خداوند به او داده یاد مى کند.
در اینجا داستان حضرت یوسف تمام مى شود و خداوند خطاب به پیامبر اسلام مى فرماید که این از خبرهاى غیبى بود که بر تو وحى کردیم و تو از آن آگاهى نداشتى و به دنبال این سخن حقایقى را بیان مى کند و در پایان اظهار مى دارد که در این قصه ها که گفته شد، عبرتهایى براى اندیشمندان وجود دارد و این یک سخن دروغ نیست بلکه تصدیق کننده کتابهاى آسمانى پیشین و تفصیل همه چیز و هدایت و رحمت براى مؤمنان است.
و لذا غرض این سوره بیان ولایتی است که خداوند نسبت به بنده اش دارد. البته آن بنده اش که ایمان خود را خالص و دلش را از محبت او پر کرده و دیگر جز به سوی او به هیچ سوی دیگر توجه نداشته باشد.آری چنین بنده ای را خداوند خودش عهده دار امورش شده، او را به بهترین وجهی تربیت می کند، و راه نزدیک شدنش را هموار و از جام محبت سرشار می کند. آنچنان که او را خالص برای خود می سازد و به زندگی الهی خود زنده اش می کند، هر چند اسباب ظاهری همه در هلاکتش دست به دست هم داده باشند، او را بزرگ می کند.و هر چند حوادث او را خوار بخواهد ،عزیزش می کند، هر چنـد نوائب و ناملایمات روزگـار، او را بـه سـوی ذلت بکشاند و قدر و منزلتش را منحط سازد، خداوند این غرض را در خلال بیان داستان یوسف (ع) تأمین نموده است. در هیچ سوره ای از قرآن کریم، هیچ داستانی به ماننـد داستـان یوسف (ع) بـه طور مفصل از اول تا آخـر نیامـده به علاوه دراین سوره غیر از داستان یوسف(ع) داستان دیگری هم نیامده و سوره ای است مختص یوسف(ع).
آری یوسف(ع) بنده ای بود مخلص در بندگی و خداوند او را برای خود مخلص کرده بود و به عزت خود عزیزش ساخته بود با اینکه تمامی اسباب بر ذلت و خواریش اجتماع کرد و او را در مهلکه ها انداخت و خداوند او را از همان راهی که به سوی هلاکتش می کشانید به سوی زندگی و حیاتش می برد. هر پیشامدی که در طریق تکامل او سد راهش می شد خداوند همان پیشامد را وسیله رشد و پخته شدن او و باعث موفقیت و رسیدن به هدفش قرار داد و همواره خدا او را از حالی به حالی تحول می داد تا آنجا که او را ملک و حکمت ارزانی داشته و او را برگزید و تأویل احادیث را به او بیاموخت و نعمت خود را بر او تمام نمود همانطوری که پدرش به او وعده داده بود. آری سنت خداون در باره اولیائش همین بوده که هر یک از ایشان را در تحت تربیت خاصی پرورش دهد.
همان طورکه بیان شد این داستان دارای عالی ترین درس های عفت، خویشتن داری، تقوی، ایمان و تسلط بر نفس است0 به همین جهت هم، خود قرآن این سوره را «احسن القصص» یعنی بهترین داستان ها نامیده است.
… و این سوره به نام حضرت «یوسف» (ع) از پیامبران الهی نام گذاری شده است.
برای ارائه نظرات خود اینجا را کلیک کنید
::تاریخ : ۲۹ بهمن ماه سال 13۸۹ | ۰۶:۱۵ PM| توسط : علیرضا ماجدی نیا::